کد مطلب:315970 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

از محسن حافظی (با اندک تغییر)
ساقی تشنه لبان رو سوی دریا می كرد

ساغر وصل ز معشوق تمنا می كرد



شد دل شط فرات از عطش او بی تاب

چون تماشا لب خشكیده ی سقا می كرد



كفی از آب چو آورد به نزدیك لبان

عكس شش ماهه در آن آب تماشا می كرد



آب را ریخت و خود تشنه از آن آب گذشت

شرمگین از كرمش پهنه ی دریا می كرد



مشك آبی به سوی خیمه چو می برد ز مهر

یاد از تشنگی عترت طاها می كرد



با دو بازوی قلم گشته اش از تیغ ستم

لوح ایثار و وفا و شرف امضا می كرد





[ صفحه 61]